آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

تنها

این روزها که می گذرد
یک ترانه تلخ
قصه ی تنهایی های مرا می سراید
سمفونی گوش خراشی است
روزهاست پنبه دگر فایده ندارد
......باید باور کنم
تنهایم 
 

...

.

گفت : احوالت چطور است ؟

گفتمش : عالی است...مثل حال گل !


حال گل  
 
در چنگ چنگیز مغول !  
 
 

پرنده


 
خستگی کوچت که در رفت

بنشین و غرق شو
در لذت چمنزاری لمیده در آفتاب
با دکمه های باز

و به بره هایت بیاموز
در را به روی هر ابراهیمی که از کوه سرازیر می شود
باز نکنند
حتی اگر کاردش کند باشد  
 
  

زمستان


 

 

من از زمستان آمدم
بهار را من اندیشیدم
تابستان در سکوت گذشتو
پاییز را در جان گریستم
و در زمستان دیگر بار
دیگر بار و دیگر بار
فریادهایش، سکوتش
چشمان نیمه بسته اش
روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ
در جایی که جایی نبود
در آتش تنهایی ام سوزاند
در غربتی خانگی
با سلامی نا آشنا.... 

برگهای پاییزی

احساساتم مثل برگهای پاییزی رنگا ورنگ از درخت وجودم میریزند
وجودم ساقه خشک میشه وتازه میفهمم


اینجا فقط منم
تازه فهمیدم من چقدر تنهام
تنهاییم به اندازه وسعت زمین واسمونها ست
بین اینهم غریبی وتنهایی مثل برگی در طوفان
دربیابان سرد خیالم چیزی جز تنهایی نمیبینم
سکوت ...... تنهایی....


کسی اینجا نیست
فقط تنهایی
وقتی روشنایی صبح من یاد یه روز دیگه میکنه تازه میفهمم امروز شروع شده شاید فردا باشه نمیدونم فقط یه روز جدیده
همه چیز زود میگذرد ودوباره شب وتنهایی ومثل صحنه نمایش وقتی پرده ها بسته میشن همه چیز تموم میشه

تنهایی اهنگ خوش زندگی منه
اینجا کسی نیسیت فقط منم
منم که تنهام
وقتی تنها شدی
یادت باشه من ، اینجا ، تنهام ...