آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

دلدادگی

و این گونه است قصه دلداگی:

دلداگی برزخی میون عشق و تنهاییه.اصلا یه جورایی دلداگی با دلتنگی عجین شدست.
اگه به کسی دلبسته شدی باید تنهاییشو به جون بخری.
حالا
. در روزگاری که عاشقی نقطه ی آغاز دلواپسیست

. در روزگاری که غربت و تنهایی آخر دلداگیست

. در روزگاری که همپای غم ها سوختن بهای عاشقیست


آیا جایز است تا باز بگوییم زندگی در عاشقیست؟؟؟

سایه

سایه می شوم
با التماس چشمانم
تا کسی نفهمد که گریه می کنم
سایه می شوم
با وجودم
تا کسی نفهمد تا به حال چند بار قلبم شکسته است
سایه می شوم
با خودم
تا دردهایم فقط برای خودم باشد
سایه می شوم
برای تو
تا بی صدا از کنارت عبور کنم
سایه می شوم
برای روحم
تا به خدا نزدیک شوم
و این چه کار سختیست
خدایا تو چه هستی که حتی سایه من هم تو را حس نکرد
خدایا
تو را نمی بینم
تو را حس نمی کنم
صدایت را نمی شنوم
پس برس به فریادم تا سایه ام از این دیوار های خاکستری این شهر پاک نشده ! 
 
 

آغوش

تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه
در آغوش میکشم
عدل مگر نه آنست که هر چیزی
در جای خویش قرار بگیرد؟ 
 


صدایم کن

صدایم کن 
منو تاریکی مطلق
که چشمانم نمی بیند
مگر حس صدایت
روشنی بخشد
به قلب آرزوهایم
صدایم کن 
به یاد عشق و آوازم
خموشم در سکوتم
از آن سر چشمه روشن
دورم،دور
صدایم کن 
که با هر واژه ای
گفتم
نشانی بود
از مهر نگاهه تو