آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

زمستان

سردی زمستان را کسی می فهمد که
دیگر اغوش گرمی برای پنهان شدن نداشته باشد... 

یادم می ماند، همیشه دستی هست
برای آن هنگام که تنهاییم دیدنی نیست،
شنیدنی نیست، تنها لمس کردنی ست، 

می دانم همیشه دستی هست
برای لمس تنهایی من... 

پنجره

ابـرها ، میان باریدن و نباریدن دو دل بودنــد
و در رویای خاکستری خـود پرسه می زدنــد !
منتظر باران بودم ...
چه فرقی می کرد؟
گـیرم باران هم نمی بارید
منتظر بهانه بودم !
پنجره را بستم و گریستم...