به حقیقت گفتم
گل مهتابم را
که زمین از ما نیست‘
آسمان مسموم است
عشق را از دل من
مال خود باید کرد
تا که فردا روزی
یکنفر مست نیاید
و بگوید که هوا ابری بود
و ندیدند یک را...
فکرشان کوته بود
یا که از گرمی عشق
کلبه ای بهر زمستان هوس ساخته اند
* و تو ای ماه نتابی امشب
که هم امشب ‘ شب کابوس من است
و من از دست زمین ‘ ابر شدم
ماه را در شب مهتاب خودم پوشیدم
صدایت می کنم
در لحظه های خیس نیایش
لحظه هایی از جنس پرستش
با تو سخن میگویم گاه با زبان
گاه با اشک.....
چقدر زیباست لحظه های ناب دل دل کردنم
با تو......
می دانم در خلوت سکوتمان
سکوتی که برایت پر است از فریاد
نا گفته های من
تنها من هستم
و
تنها تو..........
چقدر خوب است که حرفهای دلم
را فقط تو میدانی
تویی که چون من تنهایی
یا شاید نه......
من چون تو تنهایم
برای همین است که باورم داری
چند ساعتی قبل از آنکه برایت بنویسم باران
بارید
و من دعا کردم و باریدم
به رسم خودت
این روزها تشنه ام
و میدانم
نزدیک است لحظه ناب اذان رسیدن
من منتظر میمانم