آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

تقدیم به دوستان خوبم

خداوندا در این سالی که در پیش است
نمیدانم چه تقدیری مرا فرموده ای لیکن
برای مردمان خوب این وادی عطا کن
یک هزار شادی
یک هزارو سیصد آگاهی
و
یک هزارو سیصد ونود بهروزی و لبخند زیبا را





بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک




آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید





عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد




خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار



خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها



خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز




خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب



خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار



جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام




نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است




ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب




ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ






هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ



000
سال نو مبارک 
 

هم شکست وهم شکستم داد دل..!!

 

 

به حقیقت گفتم
گل مهتابم را
که زمین از ما نیست‘
آسمان مسموم است
عشق را از دل من
مال خود باید کرد
تا که فردا روزی
یکنفر مست نیاید
و بگوید که هوا ابری بود
و ندیدند یک را...
فکرشان کوته بود
یا که از گرمی عشق
کلبه ای بهر زمستان هوس ساخته اند
* و تو ای ماه نتابی امشب
که هم امشب ‘ شب کابوس من است
و من از دست زمین ‘ ابر شدم
ماه را در شب مهتاب خودم پوشیدم
  

 

بشنو

hamtaraneh.com
 

 

صدایت می کنم

 

  در لحظه های خیس نیایش

 

   لحظه هایی از جنس پرستش

 

با تو سخن میگویم گاه با زبان

                      

 گاه با اشک.....

 

چقدر زیباست لحظه های ناب دل دل کردنم

 

 با تو......

 

 

می دانم در خلوت سکوتمان

 

سکوتی که برایت پر است از فریاد

 

  نا گفته های من

 

تنها من هستم

 

 و

    

   تنها تو..........

 

      چقدر خوب است که حرفهای دلم

 

  را فقط تو میدانی

 

    تویی که چون من تنهایی

 

   یا شاید نه......

 

  من چون تو تنهایم

 

برای همین است که باورم داری

 

چند ساعتی قبل از آنکه برایت بنویسم باران

 

 بارید

 

 و من دعا کردم و باریدم

 

به رسم خودت

 

این روزها تشنه ام

 

و میدانم

 

 نزدیک است لحظه ناب اذان رسیدن

 

  من منتظر میمانم

کویر

 
کویر تشنه ی باران است

من تشنه خوبی

به من محبت کن!

که ابر رحمت اگر در کویر می بارید

به جای خار بیابان

بنفشه می روئید

وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست

چرا هراس؟

چرا شک؟

بیا که من بی تو

درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست

امید بارش باران نوبهارم نیست...
  
 

...

کمر هفته شکست
می توانم بروم پس فردا
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید