-
۰۰۰۰
4 خرداد 1390 14:00
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت بی صدامیمیرند روزها میگذرند , که به خود میگویم گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود...
-
آواز خوش زندگی
4 خرداد 1390 13:58
زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا. زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست. منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست. زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛ پرسه زدن در زیبایی هاست. زندگی،معامله نیست، تجارت نیست؛ شهود عاشقانه ی اشیاست. زندگی، زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد. زندگی،سفراست. کسانی که جایی در گوشه و کنارها اطراق می کنند،...
-
دیار باقی
7 اردیبهشت 1390 13:20
گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم حالا یک بار از شهر می رویم یک بار از دیار یک بار از یاد یک بار از دل و یک بار از دست
-
۰۰۰۰
5 اردیبهشت 1390 13:33
نم یتونی هیچ کس را "مجبور" به انجام کاری کنی "مجبور" به داشتن حسی. در نهایت به جایی میرسی که میفهمی هرکس دلیل خودش را دارد و فقط میتوانی امیدوار باشی تا دلیل کسی شوی و دلیل کسی بمانی. شاد باشید مهربان
-
کوچکی دل
30 فروردین 1390 13:51
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم در دلم ، دلتنگی ام را در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را در لبخندم ، غصه هایم را دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد ساده می خندد ، ساده می پوشد دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست ساده می افتد ساده می شکند ، ساده می میرد
-
تار
30 فروردین 1390 13:46
میان گیتار و تار، تار را برمیگزینم. باقیمانده، به روزهایم، هجوم میآورد و روزمرگی حاصلم میشود. آنگاه، تیرگیو دلزدگی، جانشین یگانهگی می شود، که بر سر سنتهایم شکستم.
-
دلتنگی
30 فروردین 1390 13:43
امشب بر شانه های دلم کوله باری سنگینی می کند کوله باری پُرِاز دلتنگی دلتنگی های کهنه و تازه یکی از سال های ویران، سخنی می گوید دیگری از ماه های خسته و رفته آن یکی از شب یلدایی که گذشت و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها غرق شد... دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر می گریزد از همه دلتنگی...
-
زمـــانه
27 فروردین 1390 13:42
در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان ِ قیل وقال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را برای این همه ناباور ِ خیال پرست؟!!
-
بازباران
24 فروردین 1390 13:17
آسمان، خمیازه می کشد و کوچه های شهر مه آلود می شود از باران. " باز باران " ... و عابران خیس در باران...
-
رها باش...
17 فروردین 1390 13:47
رها باش ، آزاد چون پر کاهی در انبوه قطرات عجول باران ! شب پرستان را به نازکی دلت نزدیک نکن، زیراکه محفل روشن و آرام دلت تاریک و آشفته می گردد ! پرواز کن ، اما نه چونان پرنده یی که در هراس ساچمه ی تفنگی ست ! همچون قاصدک بی مقصدی که فقط لذت پرواز کردن را تجربه می کند ! و سپس ، در گنگی بادهای وحشی ، ذره ذره بال هایش را...
-
تقدیم به دوستان خوبم
26 اسفند 1389 13:40
خداوندا در این سالی که در پیش است نمیدانم چه تقدیری مرا فرموده ای لیکن برای مردمان خوب این وادی عطا کن یک هزار شادی یک هزارو سیصد آگاهی و یک هزارو سیصد ونود بهروزی و لبخند زیبا را بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخههای شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد...
-
هم شکست وهم شکستم داد دل..!!
24 اسفند 1389 11:39
به حقیقت گفتم گل مهتابم را که زمین از ما نیست‘ آسمان مسموم است عشق را از دل من مال خود باید کرد تا که فردا روزی یکنفر مست نیاید و بگوید که هوا ابری بود و ندیدند یک را... فکرشان کوته بود یا که از گرمی عشق کلبه ای بهر زمستان هوس ساخته اند * و تو ای ماه نتابی امشب که هم امشب ‘ شب کابوس من است و من از دست زمین ‘ ابر شدم...
-
بشنو
19 اسفند 1389 11:50
صدایت می کنم در لحظه های خیس نیایش لحظه هایی از جنس پرستش با تو سخن میگویم گاه با زبان گاه با اشک..... چقدر زیباست لحظه های ناب دل دل کردنم با تو...... می دانم در خلوت سکوتمان سکوتی که برایت پر است از فریاد نا گفته های من تنها من هستم و تنها تو.......... چقدر خوب است که حرفهای دلم را فقط تو میدانی تویی که چون من...
-
کویر
18 اسفند 1389 13:43
کویر تشنه ی باران است من تشنه خوبی به من محبت کن! که ابر رحمت اگر در کویر می بارید به جای خار بیابان بنفشه می روئید وبوی پونه ی وحشی به دشت بر می خاست چرا هراس؟ چرا شک؟ بیا که من بی تو درخت خشک کویرم که برگ وبارم نیست امید بارش باران نوبهارم نیست...
-
...
18 اسفند 1389 13:32
کمر هفته شکست می توانم بروم پس فردا نفسی تازه کنم می توانم راحت با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم می توانم بروم و به فرمان دلم سر دیوار تو دستی بزنم برگردم ای دل ِ خسته ، به پیش ! برویم تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست برویم تا که چشمانم را در خیابان بچرانم یک شب مادرم چای را دم کرده ست و سماور سخن...
-
ماهیگیر
11 اسفند 1389 07:51
ماهیگیر رفته است به سفری دور بی قایق بی تور... پری کوچک دریایی نی لبکش را به ساحل می اندازد و به خواب می رود بی هیچ بوسه ای... تمام شب آوازی غمگین می خوانَد دریا تمام شب رازی دهان به دهان می گردد بین گوش ماهی ها...
-
زندگی
9 اسفند 1389 08:00
آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه برآنم که از تو بگریزم...
-
ماه
5 اسفند 1389 12:23
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی کاهش جان تومن دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
-
قطار
5 اسفند 1389 07:55
یک ایستگاه دلتنگی و به اندازه ی یک چمدان کوچک - دل کندن - رفتن همیشه - جا می ماند - سوت قطار شروع بن بست بن بست ادامه دارد ... قطار قطار فاصله و خیالی که از تو پر وُ خالی ... ریل ها خود کشی می کنند ! ای کاش دهقان فداکارِ این قطار باشی ...
-
خانه تکانی
28 بهمن 1389 11:43
دلت را بتکان غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت... محکم تر از قبل بتکان تا...
-
امواج دریا
23 بهمن 1389 13:32
غمم را سپردم به امواج دریا! ابر شد! باران شد! دریغ از چتری شکسته...!
-
باز باران
23 بهمن 1389 13:22
باز باران بارید خیس شد خاطره ها مرحبا بر دل ابری هوا آسمانمان آبی و تمام دلهایمان از غصه دنیا خالی
-
...
16 بهمن 1389 13:41
دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم کاش می شد پرواز کنم پروازی بی انتهاتا...
-
باران
12 بهمن 1389 13:10
آرام آرام، ترانه های دلتنگی من، یاد تو، و عصر یک روز کمی بهاری، در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهایش!! اشک من ! ـ چشمانم! ـ وآسمانی که هیچگاه از یاد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!. ـ دلم ـ ــ واین بار کسی نمی داند، نمی بیند، چرا در زیر باران آهسته آهسته می کشم بر راه، ـ پای را !! ـ با دستی بر گریبان و نگاهی بر آسمان! ـ...
-
سکوت
9 بهمن 1389 13:46
سکوت نه از بی صداییست. نفس هست و حرف هم. ناگفته ها و گفته شده ها. شنیده ها و نشنیده ها. سکوت از نبودن بغض نیست. از بی دردی نیست. سکوت از عادت نیست. از روزمرگی و فراموش شدگی. از خواب و رخوت و بی حوصلگی. از دلتنگی. سکوت از فریادهای در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت شنیده نشد همه چیز هست و گوشی نیست برای شنیدن. جز...
-
تنها
28 دی 1389 13:29
این روزها که می گذرد یک ترانه تلخ قصه ی تنهایی های مرا می سراید سمفونی گوش خراشی است روزهاست پنبه دگر فایده ندارد ......باید باور کنم تنهایم
-
...
25 دی 1389 13:55
. گفت : احوالت چطور است ؟ گفتمش : عالی است...مثل حال گل ! حال گل در چنگ چنگیز مغول !
-
پرنده
6 دی 1389 13:58
خستگی کوچت که در رفت بنشین و غرق شو در لذت چمنزاری لمیده در آفتاب با دکمه های باز و به بره هایت بیاموز در را به روی هر ابراهیمی که از کوه سرازیر می شود باز نکنند حتی اگر کاردش کند باشد
-
زمستان
16 آذر 1389 10:29
من از زمستان آمدم بهار را من اندیشیدم تابستان در سکوت گذشتو پاییز را در جان گریستم و در زمستان دیگر بار دیگر بار و دیگر بار فریادهایش، سکوتش چشمان نیمه بسته اش روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ در جایی که جایی نبود در آتش تنهایی ام سوزاند در غربتی خانگی با سلامی نا آشنا....
-
برگهای پاییزی
8 آذر 1389 13:53
احساساتم مثل برگهای پاییزی رنگا ورنگ از درخت وجودم میریزند وجودم ساقه خشک میشه وتازه میفهمم اینجا فقط منم تازه فهمیدم من چقدر تنهام تنهاییم به اندازه وسعت زمین واسمونها ست بین اینهم غریبی وتنهایی مثل برگی در طوفان دربیابان سرد خیالم چیزی جز تنهایی نمیبینم سکوت ...... تنهایی.... کسی اینجا نیست فقط تنهایی وقتی روشنایی...