آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

خانه تکانی

دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او" ست

دعوتش کن

این دل مال "او" ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

خانه تکانی دلت مبارک

امواج دریا

غمم را سپردم به امواج دریا!

ابر شد!


باران شد!


دریغ از چتری شکسته...! 
 
 

باز باران

باز باران بارید
خیس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
آسمانمان آبی
و تمام دلهایمان از غصه دنیا خالی    

 

 

...

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند

دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم

کاش می شد پرواز کنم

پروازی بی انتهاتا رسیدن به ابدییت...................

کاش می شد

در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا کنم

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است

بغض کهنه ای گلویم را میفشارد

به گوشه ا ی پناه میبرم

کاش این بار هم کسی اشکهایم را نبیند
 
 

 
 

باران


  

 آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

یاد تو،

و عصر یک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهایش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هیچگاه از یاد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واین بار کسی نمی داند،

نمی بیند،

چرا در زیر باران آهسته آهسته می کشم بر راه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گریبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و یادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

این باران است یا...