-
دوروئی
6 آذر 1389 09:13
ابر سیاه دل من جرات باریدن نداشت بس که دلش گرفته بود خیال همنفس نداشت یه آسمون بااون همه وسعت پاک واطهرش قلب بزرگ آسمون برای اون جایی نداشت اون ستاره که اون بالاست فکروخیالش باماهاست از آسمون ازاون کویر پرزعشق خبرنداشت نداشت نداشت میترسم ازعشق غریب میترسم ازعشق وفریب میترسم ازدورنگیها... غیرازغریب آشنا***********
-
خدایا
6 آذر 1389 09:00
خدایا.................... می خواهم با تو سخن بگویم اما گریه مجال نمیدهد................... می خواهم از عشق بگویم.................از تو...........اما: دلم به احترام معجزه ی حضورت سکوت می کند..................... وقتی پر از ترس و اضطرابم دلم دستور می دهد که به سکوت دلم اقتدا کنم.................... باشد.............دیگر...
-
گلفروش
1 آذر 1389 10:39
روی دلتنگی های جوی کودکی عصا بدست منتظر باران بود بازهم دیر میکند گلفروش خسته ی شهر چاره بالاتر از گردن کجی. باشد، فقط همین یکبار گریه خواهند کرد ،ابرها. برای پائیز بودن چشمهایت سهم دستهایم خالی است. این بار ، رنگینکمانم برای تو.
-
دلدادگی
25 آبان 1389 13:14
و این گونه است قصه دلداگی: دلداگی برزخی میون عشق و تنهاییه.اصلا یه جورایی دلداگی با دلتنگی عجین شدست. اگه به کسی دلبسته شدی باید تنهاییشو به جون بخری. حالا . در روزگاری که عاشقی نقطه ی آغاز دلواپسیست . در روزگاری که غربت و تنهایی آخر دلداگیست . در روزگاری که همپای غم ها سوختن بهای عاشقیست آیا جایز است تا باز بگوییم...
-
سایه
15 آبان 1389 13:56
سایه می شوم با التماس چشمانم تا کسی نفهمد که گریه می کنم سایه می شوم با وجودم تا کسی نفهمد تا به حال چند بار قلبم شکسته است سایه می شوم با خودم تا دردهایم فقط برای خودم باشد سایه می شوم برای تو تا بی صدا از کنارت عبور کنم سایه می شوم برای روحم تا به خدا نزدیک شوم و این چه کار سختیست خدایا تو چه هستی که حتی سایه من هم...
-
آغوش
10 آبان 1389 13:32
تو را نه عاشقانه و نه عاقلانه و نه حتی عاجزانه که تو را عادلانه در آغوش میکشم عدل مگر نه آنست که هر چیزی در جای خویش قرار بگیرد؟
-
صدایم کن
5 آبان 1389 13:45
صدایم کن منو تاریکی مطلق که چشمانم نمی بیند مگر حس صدایت روشنی بخشد به قلب آرزوهایم صدایم کن به یاد عشق و آوازم خموشم در سکوتم از آن سر چشمه روشن دورم،دور صدایم کن که با هر واژه ای گفتم نشانی بود از مهر نگاهه تو
-
....
27 مهر 1389 13:53
خورشید این جا سردتر از نگاه شهراست حتا که خشک نمی کندم شبیه خورشید پیشانی ت هرجا که بودی می تابیدی می خندیدم از گرمای... اما تونیستی بیایی از روی بندرخت خیس جمع کنی-برداری ام. این جامن سردم است-نمی بینی؟!
-
عرش
27 مهر 1389 13:37
در عرش آسمان در جستجو بوده ام و سعی در ربودن ستارگان داشتم تا قلبت را مغلوب سازم اما حتی این هم کافی نیست ...
-
۰۰۰۰
24 مهر 1389 13:36
. . . با تو آرام... بی تو بیقرار... عجیب دوزیست شده ام من!!
-
الماس سخت
22 مهر 1389 10:51
الماس سختم من که با چکش نمی شکنم و نه با قلم تراشیده می شوم بزن بزن بزن مرا که من از آن نخواهم مرد همچون ققنسم من که از مرگ خود زندگی باز می یابد و از خاکستر خود می زاید بکش بکش بکش مرا که من از آن نخواهم مرد
-
یادمان باشد که ...
11 مهر 1389 13:57
یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد. یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را. یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است. یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست. یادمان باشد که : دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم. یادمان باشد...
-
زندگی دوباره
11 مهر 1389 13:34
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! عشق را دوست دارم ولی از زنها می ترسم! کودکان را دوست دارم ولی ز آئینه می ترسم! سلام رادوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم اینچنین می گذرد روز و روزگارمن! من روز را دوست...
-
ای عشق
11 مهر 1389 13:24
بازو در خوابهای من انداختهای در بیداری امروز که تمام میشود و امروز نیامدهای تا کشف کنم جلگهها و رودها در ماسههای تنت میخیزم رودها را در بازویت انداختهای و کسی نمیبیند من را که آویزان شدهام غرق و نجات یافتن در ماسهها اسیر میکند من را راههای بسیاری هست که از دست دادهایم از آن دست رفتنها که از یاد میبرند...
-
من وتو
10 مهر 1389 13:29
رنگین کمان متولد نمیشد اگر باران و آفتاب متحد نمیشدند . . . من و تو پر تضاد تر از آن دو نیستیم!!!
-
شاعر
10 مهر 1389 13:23
شاعر فقیر،شاعر بیچاره که زندگی و مرگ هر دو به خاکش فکند به دار آویخته در تجملی بی اعتنا مجازاتی باشکوه و تدفینی همچون کشیدن کامل دندان ها و اکنون گمنام چون یکی ریگ به پشت اسب های متکبر کشیده می شود به خواب می رود بی سکوتی یا آرامشی در مراسم تدفین اش خوک و بوقلمون و سخنران های دیگر میهمانی عزاداری خویش را جشن می گیرند...
-
گفتم...
8 مهر 1389 12:34
گفتم که می روی . . . یادت هست ؟ گفتی که می مانم . . . تا به ابد . . . بر می گردم . . کسی کنار من نیست . . . دستهایم خالیست . . خنده های تو از دور دست می آید . . . و دیگر کنار من کسی نیست . .
-
کاش
6 مهر 1389 13:48
ملامتت نمی کنم که مرا باور نکردی هر چند به ناگاه امروز شد . رد تنهائیم بر دیوار نقش ترا جاودان کرده و عجیب نیست که من دردم را تنها به درختان می گویم. لاک تنهائیم را گذر آدمها سخت کرده و من بناچار بغضهایم را در لابلای ترکهای دیوار - با وسواسی کودکانه - می نهانم. همبستری با خیالت هر شب خطی نو می زاید و من این نوزادان غم...
-
دعایم کن
6 مهر 1389 13:34
برایت از طلا تختی مسیری رو به خوشبختی برایت عمر نوحی را وقاری همچو کوهی را برایت صبر ایوبی حیاتی مملو از خوبی برایت شاد بودن را فقط ازاد بودن را صداقت را رفاقت را محبت را شرافت را دعاکردم دعایم کن
-
دوخط موازی
3 مهر 1389 13:30
سرکلاس دو خط سیاه موازی روی تخته کشید!! خط اولی به دومی گفت ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ..!! دومی قلبش تپید و لرزان گفت : بهترین زندگی!!! در همان زمان معلم بلند فریاد زد : " دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: .... دو خط موازی هیچگاه به هم نمی رسند مگر آنکه یکی از آن دو برای...
-
عشق
1 مهر 1389 13:15
باید آهسته نوشت ، با دل خسته نوشت با لب بسته نوشت ، گرم و پر رنگ نوشت روی هر سنگ نوشت ، تا بخوانند همه که اگر عشق نباشد دل نیست
-
آدمک چوبی
30 شهریور 1389 13:41
روزی با دو چوب کبریت آدمکی ساختم تا تنهاییم را با آن قسمت کنم. و امروز اتاقم پر شده از آدمکهای چوبی ولی هنوز هم تنهایم...
-
زمستان
12 خرداد 1389 13:14
سردی زمستان را کسی می فهمد که دیگر اغوش گرمی برای پنهان شدن نداشته باشد... یادم می ماند، همیشه دستی هست برای آن هنگام که تنهاییم دیدنی نیست، شنیدنی نیست، تنها لمس کردنی ست، می دانم همیشه دستی هست برای لمس تنهایی من...
-
پنجره
7 خرداد 1389 18:09
ابـرها ، میان باریدن و نباریدن دو دل بودنــد و در رویای خاکستری خـود پرسه می زدنــد ! منتظر باران بودم ... چه فرقی می کرد؟ گـیرم باران هم نمی بارید منتظر بهانه بودم ! پنجره را بستم و گریستم...
-
....
29 اردیبهشت 1389 13:37
مرا خواب کن روی گهواره ی پاهایت... این است پاک ترین نیاز روحم...
-
صدای عشق
21 اردیبهشت 1389 13:45
نمی دونم که چرا هر وقت به تو می رسم ، نمی توانم از تو بگویم . برای گفتنت واژه کم می آورم . به هر حال ، بدان که بیشتر از این حرف ها و واژه ها برایم معنا می دهی عزیز دلم صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم ، می شنوم...
-
دوست داشتن
18 اردیبهشت 1389 13:30
امشب از آسمان دیده ی تو روی شعرم ستاره ی بارد درسکوت سپیدکاغذها پنجه هایم جرقه می کارد *** ازسیاهی چراحذرکردن شب پرازقطره های الماس است آنچه ازشب بجای می ماند عطرسکرآورگل یاس است *** دانی از زندگی چه میخواهم من تو باشم،تو،پای تاسرتو زندگی گر هزار باره بود بار دیگرتو،باردیگرتو *** آری،آغاز دوست داشتن است گرچه پایان...
-
سایه
15 اردیبهشت 1389 13:38
سایه ام روی دیوار شبیه خودم نیست! شبیه دلی است که به ترانه ای میمیرد و به محبتی زنده می شود..
-
سکوت...
15 اردیبهشت 1389 13:17
ترانه سکوت ارام در قلبم نواخته میشود با من همنوا میشود صدای برفبا من میرقصد انگار درخت و پرنده به افتخار تنهایی ام در اسمان پر میزند صدای باد در ریزش سکوت و برف گم میشوم همه جا سفید سفید اسمان و زمین انگار یک رنگ شده اند سکوت....!
-
قول بده ...
13 اردیبهشت 1389 13:29
قول بده که خواهی آمد اما هرگز نیا! اگر بیایی همه چیز خراب می شود دیگر نمی توانم این گونه با اشتیاق به دریا و جاده خیره شوم من خو کرده ام به این انتظار به این پرسه زدن ها در اسکله و ایستگاه اگر بیایی من چشم به راه چه کسی بمانم؟