آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آغوش

تو را نه عاشقانه
و نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه
در آغوش میکشم
عدل مگر نه آنست که هر چیزی
در جای خویش قرار بگیرد؟ 
 


صدایم کن

صدایم کن 
منو تاریکی مطلق
که چشمانم نمی بیند
مگر حس صدایت
روشنی بخشد
به قلب آرزوهایم
صدایم کن 
به یاد عشق و آوازم
خموشم در سکوتم
از آن سر چشمه روشن
دورم،دور
صدایم کن 
که با هر واژه ای
گفتم
نشانی بود
از مهر نگاهه تو  
 

....

خورشید
این جا سردتر از نگاه شهراست حتا
که خشک نمی کندم
شبیه خورشید پیشانی ت
هرجا که بودی
می تابیدی
می خندیدم از گرمای...
اما تونیستی بیایی
از روی بندرخت خیس
جمع کنی-برداری ام.

این جامن سردم است-نمی بینی؟!

عرش





در عرش آسمان در جستجو بوده ام  

و سعی در ربودن ستارگان داشتم  

تا قلبت را مغلوب سازم  

اما حتی این هم کافی نیست ... 
 

۰۰۰۰




.
.
.

با تو آرام... 

بی تو بیقرار... 

عجیب دوزیست شده ام من!!