آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

الماس سخت

الماس سختم من
که با چکش نمی شکنم
و نه با قلم تراشیده می شوم

بزن بزن بزن مرا
که من از آن نخواهم مرد

همچون ققنسم من
که از مرگ خود زندگی باز می یابد
و از خاکستر خود می زاید

بکش بکش بکش مرا
که من از آن نخواهم مرد

یادمان باشد که ...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.
یادمان باشد که :
هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.
یادمان باشد که :
زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.
یادمان باشد که :
در حرکت همیشه افق های تازه هست.
یادمان باشد که :
دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم.
یادمان باشد که :
آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.
یادمان باشد که :
حرف های کهنه از دل کهنه بر می آیند، یادمان باشد که که دلی نو بخریم.
یادمان باشد که :
فرار؛ راه به دخمه ای می برد برای پنهان شدن نه آزادی.
یادمان باشد که :
باور هایم شاید دروغ باشند.
یادمان باشد که :
لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
یادمان باشد که :
آرزوهای انجام نیافته دست زندگی را گرفته اند و او را راه می برند.
یادمان باشد که :
لزومی ندارد همانقدر که تو برای من عزیزی، من هم برایت عزیز باشم.
یادمان باشد که :
محبتی که به دیگری می کنم ارضای نیاز به نمایش گذاشتن مهر خودم نباشد.
یادمان باشد که :
برای دیدن باید نگاه کرد، نه نگاه !
یادمان باشد که :
اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید.
یادمان باشد که :
دلخوشی ها هیچکدام ماندگار نیستند.
یادمان باشد که :
تا وقتی اوضاع بدتر نشده ! یعنی همه چیز رو به راه است.
یادمان باشد که :
هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها.
یادمان باشد که :
آرامش جایی فراتر از ما نیست.
یادمان باشد که :
من تنها نیستم ما یک جمعیتیم که تنهائیم.
یادمان باشد که :
برای پاسخ دادن به احمق، باید احمق بود !
یادمان باشد که :
در خسته ترین ثانیه های عمر هم هنوز رمقی برای انجام برخی کارهای کوچک هست!
یادمان باشد که :
لازم است گاهی با خودم رو راست تر از این باشم که هستم.
یادمان باشد که :
سهم هیچکس را هیچ کجا نگذاشته اند، هر کسی سهم خودش را می آفریند.
یادمان باشد که :
آن هنگام که از دست دادن عادت می شود، بدست آوردن هم دیگر آرزو نیست.
یادمان باشد که :
پیش ترها چیزهایی برایم مهم بودند که حالا دیگر مهم نیستند.
یادمان باشد که :
آنچه امروز برایم مهم است، فردا نخواهد بود.
یادمان باشد که :
نیازمند کمک اند آنها که منتظر کمکشان نشسته ایم.
یادمان باشد که :
من از این به بعد هستم، نه تا به حال.
یادمان باشد که :
هرگر به تمامی ناامید نمی شوی اگر تمام امیدت را به چیزی نبسته باشی.
یادمان باشد که :
غیر قابل تحمل وجود ندارد.
یادمان باشد که :
گاهی مجبور است برای راحت کردن خیال دیگران خودش را خوشحال نشان بدهد.
یادمان باشد که :
خوبی آنچه که ندارم اینست که نگران از دست دادن اش نخواهم بود.
یادمان باشد که :
با یک نگاه هم ممکن است بشکنند دل های نازک.
یادمان باشد که :
بجز خاطره ای هیچ نمی ماند.
یادمان باشد که :
وظیفه ی من اینست: حمل باری که خودم هستم تا آخر راه.
یادمان باشد که :
منتظر ِ تنها یک جرقه است، انبار مهمات.
یادمان باشد که :
کار رهگذر عبور است، گاهی بر می گردد، گاهی نه.
یادمان باشد که :
در هر یقینی می توان شک کرد و این تکاپوی خرد است.
یادمان باشد که :
همیشه چند قدم آخر است که سخت ترین قسمت راه است.
یادمان باشد که :
امید، خوشبختانه از دست دادنی نیست.
یادمان باشد که :
به جستجوى راه باشم، نه همراه.
یادمان باشد که :
هوشیاری یعنی زیستن با لحظه ها.
یادمان باشد که :
با یک ایمیل در مورد کسی قضاوت نکنیم! حتی اگر با اون ایمیل مخالف بودیم! 

یادمان باشد که ...  

خاطرمان تنها نماند ... 

 

زندگی دوباره

من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی ز آئینه می ترسم!
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم! 
 
 
 
 
 

ای عشق

بازو در خواب‌های من انداخته‌ای در بیداری
امروز که تمام می‌شود
و امروز نیامده‌ای تا کشف کنم جلگه‌ها و رودها
در ماسه‌های تنت می‌خیزم
رودها را در بازویت انداخته‌ای
و کسی نمی‌بیند
من را
که آویزان شده‌ام
غرق
و نجات یافتن در ماسه‌ها اسیر می‌کند من را
راه‌های بسیاری هست که از دست داده‌ایم
از آن دست رفتن‌ها که از یاد می‌برند در ماسه‌های تنت می‌خزم
و کسی عاشق نخواهد شد من را
برمی‌خیزم
با خیال آسوده آمده‌ام تا بگذاری ترانه بخوانند
که نمی‌خوانند در بیداری
و نمی‌بینند ساحل‌ها برای من آمده‌اند
تا از بازو بگیرمت
و در ساق‌های روز می‌خزیم
گم‌شدن‌های‌مان را از خاطر می‌برند
امروز که تمام می‌شود
و فرو رفته‌ایم در ماسه و آب
رفته بودم برایت آب بیاورم
که از یاد می‌بری
من را... 
 

من وتو

رنگین کمان متولد نمیشد
اگر
باران و آفتاب
متحد نمیشدند
.
.
.
من و تو
پر تضاد تر از آن دو نیستیم!!!