آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آسمان

خنده ها و گریه هایم را

روی هم می گذارم ...

تا نردبانی شود به سقف آسمان ...

اگر با هم بسازند ...

حتما

روزی به آسمان خواهم رسید !

.

.

.

آن طرف آسمان چه رنگی ست ؟!... 
 
 

سهم من

دست ها بالا بود
هر کس سهم خودش را طلبید
سهم هر کس که رسید داغ تر از دل ما بود
نوبت من که رسید
سهم من یخ زده بود
سهم من چیست مگر
یک پاسخ
پاسخ یک حسرت
سهم من کوچک بود
قد انگشتانم
عمق آن وسعت داشت
وسعتی تا ته دلتنگی ها
شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند 
 

چیدن..

سبزه آراسته شد،    

گل شد و زود چیده شد،   

در غم چیدن گل،  

  

سبزه باز هم پژمرده شد....  

 

 

 

 

....

در کنار وسعت انبوه ای از دل ها

تنها مانده ام

من ،
 تنهای تنها

ندانم کی چنین ظلمی به خود کردم
قانون من، تنهایی من است

و تنهایی من قانون عشق

و عشق ارمغان دلدادگیست

و این سرنوشت سادگیست !

              گریه درچشمان من طوفان غم دارد ولی

                       خنده برلب می زنم تا کس نداند راز من