آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

۰۰۰۰

باور کن ای مهربانم
تنها نه آیینهء  
من
دلواپس دیدن توست
این تپه ماهورها هم
مشتاق تابیدن توست... 

 

سرنوشت

تکیه داده ام
به باد

با عصای استوایی ام
روی ریسمان آسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانی از سکوت
زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
با صدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است... 

بمان

می خواهم زنده بمانی
تا لحظه بیهوده
در گسل عاطفه ات رنگ ببازد
و بهت لحظه را
چشمهات در هزار توی رنج بسته شوند
می خواهم به عطف بحران عاطفه
در جنون زیبایی چنگ زده باشی
آنگاه که کور سویت در حضور پنهان خویش می خواندم
پس با من باش
آنگاه که مرده ام
تنها

برای آنکه زنده بمانی ...

   

آدمک

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

آن خدایی که تو بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند

فکر کن درد تو ارزشمند است

فکر کن گریه چه زیباست بخند

صبح فردا به شبت نیست که نیست

تازه انگار که فرداست بخند

راستی آنچه به یادت دادم

پر زدن نیست که درجاست بخند

آدمک نغمه ی آغاز نخوان

به خدا آخر دنیاست بخند

....

می رهی.  

می رهم. 

تردید در آواز گلویم! 

قرنهاست 

که بیدار نشده ام... 


...

..

.