آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

امواج دریا

غمم را سپردم به امواج دریا!

ابر شد!


باران شد!


دریغ از چتری شکسته...! 
 
 

باز باران

باز باران بارید
خیس شد خاطره ها
مرحبا بر دل ابری هوا
آسمانمان آبی
و تمام دلهایمان از غصه دنیا خالی    

 

 

...

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم

شیشه قلبم آنقدر نازک شده که با کو چکترین تلنگری میشکند

دلم می خواهد فر یاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کند فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام

دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره مینشینم

کاش می شد پرواز کنم

پروازی بی انتهاتا رسیدن به ابدییت...................

کاش می شد

در میان هجوم بی رحمانه درد خودم را پیدا کنم

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است

بغض کهنه ای گلویم را میفشارد

به گوشه ا ی پناه میبرم

کاش این بار هم کسی اشکهایم را نبیند
 
 

 
 

باران


  

 آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

یاد تو،

و عصر یک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهایش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هیچگاه از یاد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واین بار کسی نمی داند،

نمی بیند،

چرا در زیر باران آهسته آهسته می کشم بر راه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گریبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و یادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

این باران است یا...

سکوت

سکوت نه از بی صداییست.
نفس هست و حرف هم.
ناگفته ها و گفته شده ها.
 شنیده ها و نشنیده ها.
 سکوت از نبودن بغض نیست.
 از بی دردی نیست.
سکوت از عادت نیست.
از روزمرگی و فراموش شدگی.
 از خواب و رخوت و بی حوصلگی.
 از دلتنگی.
 سکوت از فریادهای در گلو مانده است و نعره هایی که هیچ وقت شنیده نشد
همه چیز هست و گوشی نیست برای شنیدن.
جز سکوتی که گاه و بیگاه همدم فریادهایی است که بی خبر و ناخواسته از روزهایی دور میاید.
از دلتنگیهایی که فراموش شده.
از خیانتهایی که به روزگار شده.
نه انگار....
باز هم حرفی نیست.