آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

ماهیگیر



ماهیگیر رفته است

به سفری دور

بی قایق

بی تور...

پری کوچک دریایی

نی لبکش را به ساحل می اندازد

و به خواب می رود

بی هیچ بوسه ای...

تمام شب

آوازی غمگین می خوانَد دریا

تمام شب

رازی

دهان به دهان می گردد

بین گوش ماهی ها...

 

 

 

زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...  
 

ماه




امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
  
 

قطار

یک ایستگاه دلتنگی
و به اندازه ی یک چمدان کوچک - دل کندن -
رفتن
همیشه - جا می ماند -
سوت قطار
شروع بن بست
بن بست ادامه دارد ...
قطار قطار فاصله
و خیالی که از تو
پر وُ خالی ...
ریل ها خود کشی می کنند !
ای کاش
دهقان فداکارِ
این قطار باشی ... 

 


خانه تکانی

دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او" ست

دعوتش کن

این دل مال "او" ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

خانه تکانی دلت مبارک