یک ایستگاه دلتنگی
و به اندازه ی یک چمدان کوچک - دل کندن -
رفتن
همیشه - جا می ماند -
سوت قطار
شروع بن بست
بن بست ادامه دارد ...
قطار قطار فاصله
و خیالی که از تو
پر وُ خالی ...
ریل ها خود کشی می کنند !
ای کاش
دهقان فداکارِ
این قطار باشی ...
دلت را بتکان
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت...
محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند...
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او" ست
دعوتش کن
این دل مال "او" ست...
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"...
خانه تکانی دلت مبارک