آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

تار

 

میان گیتار و تار،
تار را برمی‌گزینم.
باقیمانده، به روزهایم، هجوم می‌آورد
و روزمرگی حاصلم می‌شود.
آنگاه،
تیرگی‌و دلزدگی، ‌
جانشین یگانه‌گی می شود، که بر سر سنتهایم شکستم.
  

دلتنگی

امشب بر شانه های دلم
کوله باری سنگینی می کند
کوله باری پُرِاز دلتنگی
دلتنگی های کهنه و تازه
یکی از سال های ویران، سخنی می گوید
دیگری از ماه های خسته و رفته
آن یکی از شب یلدایی که گذشت
و یکی، از لحظه هایی که در بیهودگی ها
غرق شد...
دلم می شکند زیر بار این همه دلتنگی
روحم ولی در پی دلتنگی ِ دیگر
می گریزد از همه دلتنگی ها
با پرهای شکسته باز سوی آسمان ها می رود
می رود سوی (ناشناختنی) 
 

زمـــانه

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان ِ قیل وقال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را
برای این همه ناباور ِ خیال پرست؟!!
 

 
 

بازباران

آسمان،
خمیازه می کشد
و
کوچه های شهر
مه آلود می شود از باران.
"باز باران" ...
و عابران خیس در باران...  
 
 
pesare_barooni آواتار ها

رها باش...

رها باش ،  
آزاد چون پر کاهی در انبوه قطرات عجول باران !
شب پرستان را به نازکی دلت نزدیک نکن،
زیراکه محفل روشن و آرام دلت تاریک و آشفته می گردد !
پرواز کن ،
اما نه چونان پرنده یی که در هراس ساچمه ی تفنگی ست !
همچون قاصدک بی مقصدی که فقط لذت پرواز کردن را تجربه می کند !
و سپس ،
در گنگی بادهای وحشی ،
ذره ذره بال هایش را از دست می دهد ،
و در یک سقوط آزاد ،
دچار مرگی زیبا می شود ...