من از زمستان آمدم بهار را من اندیشیدم تابستان در سکوت گذشتو پاییز را در جان گریستم و در زمستان دیگر بار دیگر بار و دیگر بار فریادهایش، سکوتش چشمان نیمه بسته اش روح غمگین کوچکم را هم آغوش با مرگ در جایی که جایی نبود در آتش تنهایی ام سوزاند در غربتی خانگی با سلامی نا آشنا....
پس تولدت مبارک....
مرسی
ولی تولدم در زمستونه که هنوز از راه نرسیده
سلام
با سلامی نا آشنا ... خداحافظ نا مهربان
ممنون از حضورت
خواهش میکنم عزیزم
سلام
به من هم سر بزن.
حتما" عزیزم
سلام
به من هم سر بزن.
سلام...
زمستان هم آمد...چرا شما نیومدی؟
حتما؛ می اییم