آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

ای عشق

بازو در خواب‌های من انداخته‌ای در بیداری
امروز که تمام می‌شود
و امروز نیامده‌ای تا کشف کنم جلگه‌ها و رودها
در ماسه‌های تنت می‌خیزم
رودها را در بازویت انداخته‌ای
و کسی نمی‌بیند
من را
که آویزان شده‌ام
غرق
و نجات یافتن در ماسه‌ها اسیر می‌کند من را
راه‌های بسیاری هست که از دست داده‌ایم
از آن دست رفتن‌ها که از یاد می‌برند در ماسه‌های تنت می‌خزم
و کسی عاشق نخواهد شد من را
برمی‌خیزم
با خیال آسوده آمده‌ام تا بگذاری ترانه بخوانند
که نمی‌خوانند در بیداری
و نمی‌بینند ساحل‌ها برای من آمده‌اند
تا از بازو بگیرمت
و در ساق‌های روز می‌خزیم
گم‌شدن‌های‌مان را از خاطر می‌برند
امروز که تمام می‌شود
و فرو رفته‌ایم در ماسه و آب
رفته بودم برایت آب بیاورم
که از یاد می‌بری
من را... 
 
نظرات 1 + ارسال نظر
فرداد 11 مهر 1389 ساعت 01:29 ب.ظ http://ghabe7.blogsky.com

سلام...
به شدت هوس دریا کردم...اگه شعر خودتونه که واقعا تبریک...اگه انتخابیه که بازم تبریک..
لذت بردم.
شاد باشین

مرسی از حسن توجهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد