شاعر فقیر،شاعر بیچاره
که زندگی و مرگ هر دو به خاکش فکند
به دار آویخته
در تجملی بی اعتنا
مجازاتی باشکوه و تدفینی همچون کشیدن کامل دندان ها
و اکنون گمنام
چون یکی ریگ به پشت اسب های متکبر کشیده می شود
به خواب می رود
بی سکوتی
یا آرامشی
در مراسم تدفین اش خوک و بوقلمون و سخنران های دیگر
میهمانی عزاداری خویش را جشن می گیرند
همان ها که اینک
شاعر را
از آن رو که قادر به گفتن نیست
تسخر مزنند
و دیگر
او با اشعارش اعتراض نمیکند