آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

شاعر

شاعر فقیر،شاعر بیچاره

که زندگی و مرگ هر دو به خاکش فکند

به دار آویخته

در تجملی بی اعتنا

مجازاتی باشکوه و تدفینی همچون کشیدن کامل دندان ها

و اکنون گمنام

چون یکی ریگ به پشت اسب های متکبر کشیده می شود

به خواب می رود

بی سکوتی

یا آرامشی

در مراسم تدفین اش خوک و بوقلمون و سخنران های دیگر

میهمانی عزاداری خویش را جشن می گیرند

همان ها که اینک

شاعر را

از آن رو که قادر به گفتن نیست

تسخر مزنند

و دیگر

او با اشعارش اعتراض نمیکند
  
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد