نمی دونم که چرا هر وقت به تو می رسم ، نمی توانم از توبگویم . برای گفتنت واژه کم می آورم . به هر حال ، بدان که بیشتر از این حرف ها و واژه ها برایم معنا می دهی عزیز دلم
صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ، برای ستاره ها ساز دلتنگی می زنی و من می شنوم ، می شنوم هیاهوی زمانه را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ، ای شکوه بی پایان ، ای طنین شور انگیر من می شنوم به آسمان بگو که من می شکنم !
هر آنچه تو را شکسته و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته