امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره ی بارد
درسکوت سپیدکاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
***
ازسیاهی چراحذرکردن
شب پرازقطره های الماس است
آنچه ازشب بجای می ماند
عطرسکرآورگل یاس است
***
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم،تو،پای تاسرتو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگرتو،باردیگرتو
***
آری،آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
با اینکه رشته ام انسانیه و همه از من میخوان شعر بگم. و لی به اندازه ی موهای روی بدن بچه گربه هم شعر بلد نیستم.
تو خیلی خوب شعر میگی.
این بهترین وسیله برای آزاد سازی آنچه در درون است میباشد.