آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

آوای تنهـایی من

زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است...

۰۰۰۰

http://up.iranblog.com/images/9vifacgi3v3lha805jh.gif

 
روز ها میگذرند لحظه ها از پی هم میتازند
وگذشت ایام,چون چروکی است که برچهره من میماند
روزهامیگذرند , که سکوتی ممتد, برلبم میرقصد
قصه هایی که زدل می آیند , زیرسنگینی این بارسکوت
بی صدامیمیرند


روزها میگذرند , که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرداشت زلب مهرسکوت
گرکسی آمدوگفت قطعه شعری بسرود
گرکسی آمدوازراه صفا دل ما را بربود
حرفهاخواهم زد , شعرها خواهم خواند
بهر هر خلق جهان , قصه ای خواهم ساخت



روزها میگذرند
که به خود میگویم
گرکسی آمدوبرزخم دلم , مرحمی تازه گذاشت
گرکسی آمدوبرروی دلم , طرحی ازخنده گذاشت
گرکسی آمدودرخاطرمن , نقشی ازخودانداخت
صدزبان بازکنم
قصه هاسازکنم
گره از ابروی هر غمزده ای درجهان بازکنم
من به خود میگویم
اگرآمدآن شخص !!!!!!
من به او خواهم گفت , آنچه درمحبس دل زندانیست
من به او خواهم گفت , تاابددردل من مهمانیست



ولی افسوس و دریغ
آمدی نقشی زخود در سر من افکندی
دل ربودی و به زیر قدمت افکندی
دیده دریا کردی
عقل شیدا کردی
طرح جاوید سکوت , توبه جای لبخند , برلبم افکندی
دل به امید دوا آمده بود
به جفا درد برآن زخم کهن افکندی


روزها می آیند
لحظه ها ازپی هم میتازند
من به خود میگویم
مستحق مرگ است گر کبوتر بدهد دل به عقاب
من نیستم
آنکه باید می بودم ، آنکه باید باشم

دل مسوزان که ز هر دل به خدا راهی هست


هر که را هیچ به کف نیست ز دل آهی هست

آواز خوش زندگی

 
زندگی رودخانه ای ست از فنا تا به فنا.
زندگی اصلا پدیده ای منطقی نیست.
منطق ساخته و پرداخته ی ذهن ماست.
زندگی،حیرت در شگفتی هاست؛
پرسه زدن در زیبایی هاست.
زندگی،معامله نیست،
تجارت نیست؛
شهود عاشقانه ی اشیاست.
زندگی،
زمانی معنا دارد که سفری در جاده ی عشق باشد.
زندگی،سفراست.
کسانی که جایی در گوشه و کنارها اطراق می کنند،
زندگی را می بازند.
انسان باید آواره و پرسه زن باشد،
انسان باید خانه به دوش باشد؛
هر جا که اُتراق شود، زندگی در آن جا می میرد. 
 

دیار باقی

hamtaraneh.com

 

 

 

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم


 حالا یک بار از شهر می رویم

 

یک بار از دیار

 

یک بار از یاد

 

یک بار از دل

 

و یک بار از دست  

 

۰۰۰۰

 

نمی‌تونی هیچ کس را "مجبور" به انجام کاری کنی

"مجبور" به داشتن حسی.

در ‌‌نهایت به جایی می‌رسی که می‌فهمی هرکس دلیل خودش را دارد 

و فقط می‌توانی امیدوار باشی تا دلیل کسی شوی

و دلیل کسی بمانی.

 

شاد باشید

مهربان

کوچکی دل

در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم


در دلم ، دلتنگی ام را


در سکوتم ، حرفهای نگفته ام را


در لبخندم ، غصه هایم را


دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد


ساده می خندد ، ساده می پوشد


دل من از تبار دیوارهای کاهگلی ست


ساده می افتد


ساده می شکند ، ساده می میرد